• وبلاگ : دوستداران خدا
  • يادداشت : شعر
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بسم الله النور

    اين داستان را در اينجا ميگذرام تا بدانيم براي مولايمان(عج) چقدر کم گذاشته و ميگذاريم...


    جواني بود که خيلي آرزوي ديدار و زيارت حضرت صاحب الامر(عج) داشت و در اين راه از مناجات و دعا نيز کم نگذاشته بود ولي موفق به ديدار نميشد.

    بعد از مدتي محضر يک عارف با بصيرت رسيد و عرض کرد بنده براي ديدار حضرت(عج)تلاش ميکنم ولي هيچ خبري نيست!آن عارف فرمودند:

    شما مدتي آب نخوريد!آن جوان که خود را در محضر آن عالم و عارف ديد سکوت کرد و به دستور ايشان عمل کرد و روز بعدش دوباره خدمت آن عارف رسيد و گفت آقا بنده ديشب در عالم خواب همه اش دريا و جوي و رودخانه و آبشار و ... ميديدم قضيه چيست؟؟؟

    آن عارف فرمود:شما يک روز آب نخورديد و نياز خودرا به آب آنچنان حس کرديد که ديشب تنها خواب آب و دريا و ...ميديد اگر به امام زمان(عج) هم انقدر نياز پيدا کنيد اورا خواهيد ديد.